تدبیر پیرمرد ( داستان کوتاه )
یک پیرمرد بازنشسته خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید . یکی دوهفته اول همه چیزبه خوبی و خوشی گذشت تااینکه مدرسه هابازشد . دراولین روزمدرسه ، پس از تعطیلی کلاس ها ۳تاپسر بچه در خیابان راه افتادند ودرحالی که بلندبلند باهم حرف می زدند هرچیزی که درخیابان افتاده بود شوت می کردند وسروصدای عجیبی راه می انداختند . این کار هرروز تکرار شد وآرامش پیرمرد مختل شده بود .این بود که پیرمرد تصمیم گرفت کاری بکند . روزبعد که مدرسه تعطیل شد دنبال بچه ها رفت و آنها راصدا کرد و گفت : بچه ها شما خیلی بامزه هستید . ازاین که می بینم شما انقد بانشاطید خوشحالم ، من هم که به سن شما بودم همین کاررا می کردم . حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید . من روزی ۱۰۰۰ تومن به شما می دهم که بیایید اینجا و هین کاررا بکنید . بچه ها خوشحال شدند وبه کارشان ادامه دادند . تاآنکه چندروز بعد پیرمرد به آنها گفت : ببینید بچه ها متاسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم ، از نظرشما اشکال نداره؟ بچه ها با تعجب و ناراحتی گفتند : صد تومن؟ اگه فکر میکنی به خاطر ۱۰۰ تومن ماحاضریم این همه بطری نوشابه و چیزای دیگه را شوت کنیم کور خوندی.
+ نوشته شده در سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۱ ساعت 9:33 توسط حجت خدمتی نژاد
|
khedmati najad