گزارشي از همايش انجمن ايرانشناسان اروپا ـ لهستان
صدسال تنهايي

|
فاتحه سر قبر جمالزاده را به عنوان عضو «هيأت امناي بنياد جمالزاده» خواندم، و از آنجا به بلژيك رفتم. يك سر پا براي ديدن شهر كوچك تاريخي بروژ و ناهاري شرقي خوردن در يك رستوران قديمي ايراني، يوسف هشدار، در خدمت دوست هنرمند و خطاط چيرهدست ايراني آقاي كوروش قنبري كه عضو سفارت ايران هم در بروكسل هست. و بعد از همه اين حرفها، رفتن به آمستردام و بازگشت به ايران. بيش از چهل سال است كه من اين دورهگرديها ـ يا به قول خودم «هرزه گردي»ها را در اروپا ميكنم، و اين شعر را در «العيون» مراكش به همين حساب گفتهام: هرزهگرديهاي ما با پارسايي مشكل است چتربازي بر سر چاه هوايي مشكل است بيجهت خود را به خيل كج كلاهان دوختيم چرخ اگر وارو زند، ديگر گدايي مشكل است... اين شعر سالها پيش در مجله يغما تحت عنوان «خودگريز» چاپ شد. (سال1350/ 1971، ص34) وجه مشترك آخر ما با لهستان ـ كه «خِتامهُ مِسْك» است ـ همجواري با بزرگان است؛ يعني دولت قويم و قديم روسية تزاري پريروز و اتحاد شوروي ديروز و پوتين واكس زدة مسكو امروز. هم ايران و هم لهستان هزاران كيلومتر مرز مشترك با اين همسايه بزرگ مقتدر دارند؛ همسايهاي كه حكم «درِ مسجد» دارد و متأسفانه «نه كندني است و نه سوختني، نه باركردني و نه فروختني»! و ما كرمانيها از قديم ميگوييم: «همسايه از همسايه ارث ميبرد». حكايت همان شوخي آن آلماني با كلمانسو ـ وزير نامدار فرانسوي ـ است كه ميگفت: «شما فرانسويها چرا اينقدر با آلمانيها بد هستيد؟ شما به برلن نيامدهايد كه ببينيد چه پاركها و چه كاخهاي زيبا و چه خيابانهاي دلپذير و چه ميخانههاي خوشپذيرايي، و چه دختران و بانوان زيبايي دارد!» و كلمانسو در جواب گفت: «شما درست ميگوييد. من به برلن نيامدهام؛ ولي برلنيها در طول همين عمر من، دو سه باري به پاريس آمدهاند!» يك بانوي با كمال بختياري كه خواننده مقالات من است ـ بانو كبري قرباني ـ يك وقت از اصفهان تلفن زد كه: «شما بختياري را نديدهايد. آن هتل بسيار زيبا و لوكس را كه تازه ساخته شده، آن خانه فرهنگ تازهساز كه بر زايندهرود و چقاخور مشرف است و هر هفته با آهنگهاي زيباي بختياري و ساز و دهل و ني و كرنا (قرهني) و شروه خواني فرياد هنرمندان را به آسمان ميرساند؛ آن كباب بختياري، آن ييلاق و قشلاق و عبور باشكوه ايل از كارون. آن همه لالههاي واژگون بختياري را هرگز نديدهايد . چرا سري به بختياري نميزنيد؟» من به شوخي همان جواب كلمانسو را نقل كردم و گفتم: ـ درست است، من به بختياري نرفتهام؛ ولي بختياري دو سه بار به كرمان آمده است. و در اين اشاره، مقصودم آخرين استاندار صمصام بختياري بود كه روزهايي كه من در كرمان بودم، اولين انتخابات بعد از 28 مرداد را انجام داد؛ انتخاباتي كه وكيل اولش يعني مرحوم لقمان نفيسي ـ پدر نزهت خانم نفيسي ـ اصلاً آن را انكار كرد و پا به مجلس نگذاشت و عطايش را به لقايش بخشيد. (آفتابة زرين فرشتگان، مقاله مسجد سياهپوش، ص94) گويي ميخواست جواب طعنه بنيعم او ـ سردار ظفرـ را بدهد كه از مردم كرمان با صفت «بيادب بيغيرت» ياد كرده بود. در واقع لقمان نفيسي هم ميخواست به صمصام قوم و خويش ملكه ثريا پيغام دهد كه: ما آبروي فقر و قناعت نميبريم با پادشه بگوي كه روزي مقرر است *** در آخر اين بحث، اين حرف را هم بزنم كه شهرهاي اروپايي ديگر آن شهرهاي اروپايي چهل سال پيش نيست. همين پاريس، آن روز كه من اول بار آنجا رفتم (1349/1970م)، تلفنهايش هفت شمارهاي بود، هر چند سال يكي بر آن افزوده شد تا ده شمارهاي شد. اين يعني اينكه ميليونها دهن باز در شهر اضافه شد كه ضمن اينكه با تلفن حرف ميزنند، نان هم ميخواهند، آب هم ميخواهند، شراب هم ميخواهند، پس دنيا كمكم تنگ ميشود. شهرهاي ديگر هم كم و بيش همينطورند. پس پاريس هم ديگر پاريس قديم نيست. بگذريم از اينكه ممكن است اين قصه را به من و بگوييد كه: وقتي پيرزني در آيينه نگاه ميكرد، آيينه را كنار گذاشت و با خود گفت: آينه هم، آينههاي قديم! مخلص پاريزي هم ممكن است بگويم: پاريس هم پاريس قديم؛ ولي نه، درست اين است كه پاريس همان پاريس است، برج ايفل همان برج ايفل است؛ اما؟ نه، نميخواهم جواب معمولي اين اما را بدهم، بلكه شعر سعدي را ميآورم كه: گو همه شهر بيايند و ببينند كه ما پير بوديم و دگر باره جوان گرديديم... *** سخن آخر را هم در باب ورشو بگويم و قصه را ختم كنم. مناسبات ما دو كشور با اين همسايه بزرگ، مناسبات همان معاويه و مردم است كه به قول معاويه: «ممكن است به مويي برسد؛ ولي هرگز قطع نميشود». وقتي از معاويه پرسيدند: «رابطهاي كه به اندازه موي نازك شده باشد، هميشه در خطر قطع شدن است. شما چگونه چنين رابطهاي را حفظ ميكنيد؟» در جواب گفت: «هرگاه از آن طرف محكم بكشند، من كوتاه ميآيم و هرگاه شُل آمدند، من از اين طرف محكم ميكشم و در نتيجه نميگذارم كه آن موي هرگز بگسلد!» ولو آنكه يك توپولوف سنگين بار، بخواهد از لهستان، اين رشته نامرئي سيستم ضدموشكي را پاره و همه رشتهها را يكجا پنبه كند. اين بساط چهل پنجاه ساله ناتو را هم كه ممكن بود يك روزي موي دماغ شود، به اشاره لاورف فرستادندش «به دنبال نخود سياه» به قندهار كه حالا حالاها آنجا آب خنك بخورد يا فعلاً كه به قول كرمانيها، ناتو در قندهار «سرش به آهنگري است و... نش به قلعنگري»، هرچه بتواند «سنگ بزند تا بغلهاش باز شود»، تا قبضه شمشير كه پالايد خون تا دولت اقبال كه بالا گيرد همين سال پيش بود كه پوتين و مدودوف براي تشييع و تكفين و گل گذاشتن بر جسد رجال كابينه لهستان ـ از رئيس جمهوري گرفته تا كليه كاركنان طراز اول ـ و گلگذاري بر مزار كشتگان جنگ لهستان در اوكراين رفته بودند، و همه به لطف يك توپولوف در كنار همان كشتگان، پروسه سيستم ضدموشكي ورشو را با خود به خاك بردند، آري در همان لحظه كه پوتين و مدودوف روي يكديگر را بوسيدند و از اجساد خداحافظي كردند، من نميدانم چرا اين شعر قديمي فارسي به خاطرم آمد كه گويي در حق همان توپولوف گفته باشد: خود كشته عاشقان را، خوش در كفن كشيده وانگاه بر جنازه، يك يك نماز كرده! ما و لهستان در همسايگي «دوستان خزري» در واقع «همسايه نيمسوز همسوز» هستيم. شاعر قديمي ما ميگويد: در پاي خم افتادهام و مست و خرابم همساية ديوار به ديوار شرابم با همه اينها، قول شاعر بزرگ خودمان ـ حبيب يغمايي ـ در اين باب صادق است (سرنوشت، ص62)؛ آنجا كه در قطعهاي با اين ابيات شروع ميشود: ايران عزيز خانه ماست ميهن، وطن، آشيانه ماست اين خانه شش هزار ساله از ماست به موجب قباله آن روز كه خاك آن سرشتند بر سنگ، قبالهاش نوشتند: از كوروش و اردشير و دارا ميراث رسيده است ما را خشتي كه فتاده در زمين است از خون دلاوري عجين است دشتي نه كه نيست رزمگاهي راهي نه كه نيست شاهراهي ميكاو و زمين و بين به هر گام شمشير قباد و خود بهرام... پس، دست به دست، از پدرها گرديد و رسيد با پسرها امروز كه اي ستوده فرزند هستي تو بر اين سرا خداوند، «غافل منشين، نه وقت بازي است وقت هنر است و سرفرازي است» از پا منشين و جا نگهدار گر سر بدهي، سرا نگهدار... تا بالاخره آنجا كه گويد: اين پند شنو ز خانه بر دوش گر خانه خرابه شد، تو مفروش... آبان 1390/ نوامبر 2011 استاد باستاني پاريزي بر مزار جمالزاده منبع : روزنامه اطلاعات |
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 8:5 توسط حجت خدمتی نژاد
|
khedmati najad